اگر صدایم کنی، شادمانه بال می گشایم، غصه هایم را در سبدی می ریزم و پشت در
می گذارم، آنگاه به آسمان خیره می شوم، تا فرشته ها از پله های ستاره پایین بیایند و
مرا با خود ببرند.
اگر همه درختان دنیا مال من بودند، دفتر های بی شماری گرد می آوردم، هر درختی، دفتری
و هر دفتری پر از عاشقانه های من برای تو.
من هیچگاه از دیدن پرنده ها سیر نشده ام و چشمهایم را به روی آفتاب نبسته ام، من
همیشه راه رفته ام، من رودها را بیشتر از کوهها دوست دارم، چون رودها آوازخوانان راه
می روند و یک دم از رفتن باز نمی ایستند، اما کوهها با همه عظمت و ابهت ساکت و ساکن
و سردند...
اگر همه پنجره های دنیا، حتی در دورترین و ناشناخته ترین نقطه این کره خاکی ، مال من
باشند، از قاب رنگین و تازه یا رنگ و رو رفته و فرسوده آنها، فقط تورا نگاه میکنم و جز تو
هیچ چیز و هیچ کس را به چشمهایم راه نمیدم.
اگر به قامت کلماتی که به سوی تو میفرستم نگاه کنی، روز قیامت را خواهی دید، کلماتی
را که رنگ و بوی بهشت دارند، بردار و کلماتی را که تلخ و جهنم گونه اند، به من بازگردان،
من هنوز از درک دامنه تو عاجزم و می دانم که هرگز به قله ات نخواهم رسید.
من برای اینکه بدانم چگونه باید دوستت داشته باشم، سالها باشورو شوق فراوان نزد گلهای
آفتابگردان درس خوانده ام، و برای اینکه بدانم چگونه به تو برسم، سالها در امتداد شنی
ساحل نسشته ام و پیوستن اولین قطره های رود به دریا را دیده ام...
ای خورشید دست نیافتنی من! باور کن به چشمهایت ایمان دارم و اگر چشم در چشمهایم
بدوزی، از هزار شمع زیارتگاه روشن تر می شوم...(مخاطب خاص)
نظرات شما عزیزان:
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 171
بازدید کل : 140865
تعداد مطالب : 255
تعداد نظرات : 212
تعداد آنلاین : 1